ابن عبدياليل: كنانةبن
عبدياليل بن عمروبن عمير ثقفى از بزرگان طائف؛
مفسّران
در ذيل آيه 31 زخرف/43 در تعيين مصداقِ «رَجلٌ مِن القَريَتَينِ عَظيم» در طائف، از مردى با نامهاى
ابن عبدياليل، كنانة بن عبد بن عمرو بنعمير،[27] كنانة بنعبدياليل[28]
و عمير بنعبدياليل[29]
ياد كردهاند كه هر چهار نام، به دو روايتِ مجاهد و سدّى باز مىگردد. از مقايسه و
بررسى روايات برمىآيد كه اين فرد، كنانةبن عبدياليل است و به احتمال قوى،
«ياليل» در روايت سدّى، از كنانة بنعبدبنعمرو افتاده، وقرطبى به اجتهاد خود
«عمير» را به اوّل اسم افزوده است. در تفسير طبرى،[30] ذيل آيه
107 توبه/ 9 از او به ابنبالين ياد شده؛ هر چند در تاريخ طبرى،[31]
كنانة بنعبدياليل آمده است كه شايد آنچه در تفسير آمده، از خطاى مصحّحان بعدىباشد.كنانه از بزرگان،[32] شجاعان،[33] شاعران،[34] و دانايان[35] طائف و ثقيف بود. اين قبيله به دو گروه بزرگ احلاف و بنىمالك تقسيم مىشد و كنانه از احلاف بود.[36] وى در ميان آنان، نفوذ و احترام بسيارى داشت؛ چنانكه مردم در حل مشكلات گوناگون خود به او مراجعه مىكردند.[37] هنگام حركت قبيله ثقيف براى شركت در پيكار حنين بر ضدّ پيامبر(صلى الله عليه وآله)، به پيشنهاد كنانه، برج و باروى طائف را تعمير و استوار كردند.[38] وى در بخشش هنگام قحطى و كمبود، نامدار بود[39]
منابع درباره مسلمانىاش، گوناگون سخن گفتهاند: به روايتى،[40] وى يكى از اعضاى بلندپايه هيأتثقيف بود كه دررمضان سال 9هجرى[41] براى گفتوگو و مصالحه با پيامبر(صلى الله عليه وآله)به مدينه آمدند و همگى مسلمان شدند؛ ولى ابنهشام[42] و واقدى[43] كه نام تمام افراد هيأت ثقيف را بر شمردهاند، از او ياد نكردهاند. مدائنى،[44] او را يكى از افراد هيأت دانسته؛ امّا مسلمانىاش را نپذيرفته است؛ زيرا اعتقاد دارد: سرورى مردى قريشى را برنتابيد و مشرك بازگشت. برابر اين خبر، او از طائف به نجران و پس از مدّتى به روم نزد «هرقل» رفت و به ابوعامر راهب، پدر حنظله غسيل الملائكه و علقمةبنعلاثه قيسى پيوست.[45] پس از مرگ ابوعامر (10 هجرى) در روم، كنانه بر سر ميراث او با علقمه بهنزاع برخاست و هِرْقِلْ در دعواى آن دو به اين دليل كه ابوعامر و كنانه هر دو شهرنشين، وعلقمه بدوى است، به سود كنانه داورى كرد. بر پايه اين روايت، سرانجام كنانه در سرزمين روم، مشرك از دنيا رفت.[46] به نقل طبرى،[47]كنانه و علقمه پس از مدّتى به مدينه بازگشته، مسلمان شدند و با پيامبر(صلى الله عليه وآله)بيعت كردند؛ به هر حال از فرجام او اطلاعى در دست نيست؛ هر چند زركلى مرگ او را حدود سال 15 هجرى دانسته است.[48]
ابنعبدياليل در شأن نزول:
به گفته طبرى،[49] هنگامى كه آيات قرآن به گوش مشركان رسيد، آن را سحر و باطل دانسته، گفتند: اگر حقّ و درست است، چرا بر مردى بزرگ از شهر طائف يا مكّه نازل نشد؟ خداوند با نزول آيه 31 زخرف/43(و قالوا لَولا نُزِّلَ هـذَا القُرءَانُ عَلى رَجل مِنَ القَريَتَينِ عَظيم) سخنان آنان را پاسخ گفت. مفسّران درباره مرد بزرگ مكّه و طائف به اختلاف سخن گفتهاند.[50] به اعتقاد مجاهد، مقصود از مرد بزرگ مكّه، عتبة بنربيعه، ودر طائف، ابنعبدياليل ثقفى است.[51]
منابع:
الاصابة فى تمييز الصحابه؛ الاستيعاب فى معرفة الاصحاب؛ الاعلام، زركلى؛ تاريخ الامم و الملوك، طبرى؛جامعالبيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ السيرةالنبويّه، ابنهشام؛ الطبقات الكبرى؛ غرر التبيان؛ مجمعالبيان فى تفسير القرآن؛ المغازى؛ المفصّل فى تاريخ العرب.محمّد اللّه اكبرى
[27] جامعالبيان، مج13، ج25، ص84 و 85.
[28] غرر التبيان، ص468.
[29] قرطبى، ج16، ص56.
[30] جامعالبيان، مج7، ج11، ص35.
[31] تاريخ طبرى، ج2، ص200.
[32] الطبقات، ج6، ص47؛ الاستيعاب، ج3، ص386.
[33] المغازى، ج2، ص598.
[34] المفصّل، ج9، ص752؛ الاعلام، ج5، ص234.
[35] المغازى، ج3، ص886.
[36] المغازى، ج3، ص963؛ الطبقات، ج1، ص237؛ المفصّل، ج4، ص150.
[37] المغازى، ج3، ص886.
[38] همان.
[39] المفصّل، ج9، ص752.
[40] الطبقات، ج6، ص47؛ الاستيعاب، ج3، ص129 و 386.
[41] تاريخ طبرى، ج 2، ص 180.
[42] سيره ابنهشام، ج2، ص539.
[43] المغازى، ج3، ص963.
[44] الإصابه، ج5، ص496.
[45] جامعالبيان، مج 7، ج 11، ص 35؛ اسدالغابه، ج 4، ص 473.
[46] اسدالغابه، ج4، ص473؛ الإصابه، ج5، ص496.
[47] جامعالبيان، مج7، ج11، ص35.
[48] الأعلام، ج5، ص234.
[49] جامعالبيان، مج13، ج25، ص83.
[50] همان، مج13، ج25، ص84؛ مجمعالبيان، ج5، ص71؛ قرطبى، ج16، ص56.
[51] جامعالبيان، مج13، ج25، ص84؛ غرر التبيان، ص468.